چارلز جُرج گوردون همچنین مشهور به گوردونِ چینی و گوردون پاشا، ژنرال اسکاتلندیتبار ارتش بریتانیا با درجه سرلشکری، خدیو و حاکم بریتانیایی سودان بود.
ژنرال گوردون درپی حمله قبایل شورشی به رهبری محمد احمد المهدی به خارطوم که نهایتاً به سقوط آن شهر منجر شد، توسط نیروهای المهدی به قتل رسید.
در سال ۱۸۶۰، گوردون داوطلب شد که به چین اعزام شود.در سپتامبر ۱۸۵۹ وارد تیانجین شد. وی در جریان جنگ دوم تریاک، در اشغال پکن و اشغالکاخ تابستانی دخالت داشت. بریتانیا تا اوایل آوریل ۱۸۶۲ شمال چین را در تصرف داشت، اما برای حفظ بندر شانگهای از خطر ارتش تایپینگها مجبور به عقبنشینی از شمال چین شد.
با آغاز شورشها در نقاط مختلف چین و بخصوص قدرتگیری تایپینگها، دودمان چینگ و بریتانیاییها برای شکست دشمنان مشترک متحد شدند و ارتشی ۳۵۰۰ نفره بهنام ارتش همیشه پیروز ( Ever Victorious Army) را تاسیس کردند. فرماندهی این ارتش به افسر خوشنامی بهنام چارلز جرج گوردون سپرده شد.
درپی موفقیتهای ارتش همیشه پیروز در سرکوب و شکست شورش تایپینگها، ارتش بریتانیا در تاریخ ۱۶ فوریه ۱۸۶۴ چارلز جرج گوردون را به رتبهٔسرهنگ دومی ارتقاء درجه داد. امپراتور چین نیز به پاس خدماتش، لباس زرد امپراتوری و مقامِ کلاهِ طاووس رتبهٔ ۱ ماندارین را به وی اهدا کرد.
ژنرال گوردون در سال ۱۸۶۵ از چین به انگلستان بازگشت.پس از بازگشت از چین، به مدت ۵ سال به ریاست سپاه سلطنتی مهندسین در گریوزند، کِنت منصوب شد.
در سال ۱۸۷۳، اسماعیل پاشا، حاکم مصر به پیشنهاد دولت بریتانیا، ژنرال گوردون را به فرمانداری استان استوایی سودان جنوبی منصوب کرد. در آنزمان سودان تحت لوای حکومت مشترک بریتانیایی-مصری اداره میشد.
ژنرال گوردون بر روی پلههای کاخ محل سکونت حاکم بریتانیا به قتل رسید.
کالبد ژنرال گوردون هیچگاه یافت نشد، اما برای وی در کلیسای جامع سنت پل، سنگ قبری نمادین بنا شد.
در سال ۱۸۹۸ میلادی، فیلد مارشال هربرت کیچنر با گُردان تحت فرمانش، پس از شکست نیروهای المهدی، برای انتقام قتل ژنرال گوردون، مقبره المهدی را ویران کرد و استخوانهای باقیمانده از کالبد المهدی را به رود نیل ریخت.
در سال ۱۸۹۹ سودان بهطور کامل مستعمره بریتانیا گردید.
شصت سال از زمانی که رُزا پارکس رنگین پوست از دادن صندلی اش در اتوبوس به یک مرد سفید پوست امتناع کرد می گذرد.
اول دسامبر ۱۹۵۵ بود که این شیر زن، بر خلاف قانون وقت شهر مونتگمری ایالت آلاباما از دادن جایش در اتوبوس به یک مرد سفیدپوست خودداری کرد. سپس بازداشت و برای این کار خود جریمه شد.
پارکس نخستین آفریقایی تباری نبود که علیه تبعیض نژادی به پا خواسته بود ولی او بود که جرقه اعتراض را در بین سیاهان آمریکا روشن کرد. تحریم شبکه حمل و نقل عمومی و متعاقب آن مبارزه ای طولانی که سرانجام به تصویب قانون مدنی سال ۱۹۶۴ انجامید؛ قانونی که هرگونه تبعیض نژادی در آمریکا را ممنوع می کرد.
رزا پارکس بعدها به عنوان مادر جنبش آزادی و «بانوی اول جنبش حقوق مدنی» آمریکا شناخته شد و در سال ۱۹۹۶ از دستان بیل کلینتون، رییس جمهوری وقت این کشور مدال آزادی گرفت.
رُزا پارکس در تاریخ ۲۴ اکتبر ۲۰۰۵ در۹۲ سالگی در میشیگان درگذشت.
قبل از موفقیت جنبش آزادی خواهی سیاهان در بیشتر ایالات جنوبی آمریکا سیاه پوستان از سفید پوستان جدا بودند. به عنوان مثال سیاهان باید در مدارس جداگانهای درس میخواندند، در پارکهایی که مخصوص سفیدپوستان بود حضور پیدا نمیکردند و حتی از آبخوریهای جداگانهای استفاده میکردند. سیاهان همچنین حق سوار شدن به اتوبوس از در جلو را نداشتند. آنها بایستی پس از پرداخت بلیط خود از در عقب اتوبوس وارد میشدند. اگر در هنگام مسیر یک سفیدپوست وارد میشد و صندلی خالی نبود یک سیاه موظف بود که صندلیاش را به وی بدهد.
مارتین لوتر کینگ فرد سیاهی بود که به خاطر پایان بخشی به این وضع از تمام سیاهان خواسته بود که اتوبوسها را تحریم کنند و چون بیشتر مسافران اتوبوسهای شهری آن ایالات را سیاهان تشکیل میدادند (۷۰%) وی امید داشت که بدین ترتیب حکومت را مجبور کند که برای جلوگیری از ورشکستگی سیستم حمل و نقل شهری، حقوق سیاهان را محترم بشمارد.
انگشتنگاری رزا پارکس
در روز اول دسامبر سال ۱۹۵۵، پارکس وقتی که از محل کارش در آلاباما (مرکزی برای آموزشان کارگران از حقوقشان و برابری حقوق نژادی) باز میگشت سوار اتوبوس شد. رانندهٔ اتوبوس (James F. Blake) شخصی بود که قبلاً با پارکس در گیری داشت و چند سال پیش هنگامی که او بلیتش را پرداخت کرده بود و برای سوار شدن به سمت در عقب اتوبوس حرکت میکرد درها را بست و بدون اینکه او را سوار کند حرکت کرده بود. بعدها پارکس همیشه از سوار شدن به اتوبوسی که او رانندهاش بود خودداری کرده بود اما در آن روز به خاطر تنگی وقت مجبور بود که سوار شود.
رزا پارکس در ۹ سپتامبر ۱۹۹۶، مدال آزادی ریاستجمهوری آمریکا را از دستانبیل کلینتون دریافت کرد.
پس از حرکت در دو ایستگاه بعد یک مرد سفیدپوست وارد اتوبوس شد و مجبور بود که بایستد. اگر چه آن مرد هیچ اعتراضی نکرد اما راننده بلافاصله متوجه شد و دستور داد که برای نشستن آن مرد جایی را خالی کنند. پعد از اینکه دو نفر از جای خود بلند شدند پارکس مانع از نشستن آن مرد سفیدپوست شد. دیگر مسافران (سیاه) که خشم راننده را دیده بودند از اتوبوس پیاده شدند. بعد از آن دو پلیس آمدند و پارکس را بازداشت، جریمه و انگشتنگاری کردند.
این ماجرا سر و صدای زیادی بر پا کرد و سیاهان را تشویق کرد که برای دستیابی به حقوق خود تلاش بیشتری کنند.رزا پارکس بعدها بنیاد «رزا و رِیموند پارکس» را در دیترویت در سال ۱۹۸۷ تأسیس کرد. وی بیشتر سال های عمر خود را صرف آگاهی دادن به جوانانی میکرد که از سالهای سیاه تبعیض نژادی آمریکای چیزی نمیدانستند.
ارنست هرتسفلد باستانشناس و ایرانشناس آلمانی نخستین کسی است که مجموعه تاریخی پاسارگاد و تختجمشید در ایران را مورد کاوش قرار داد. او در سال ۱۹۴۸ در سوئیس درگذشت.پرفسور ارنست هرتسفلد در سال۱۳۱۰ (۱۹۳۱) از سوی موسسه شرقشناسی دانشگاه شیکاگو به عنوان مدیر هیئت عزامی به تختجمشید به منظور حفاری و مرمت منصوب شد.
البته هرتسفلد، پیش از آن نیز ایران سفر کرده بود. او نخستینبار در سال ۱۲۸۴ از تختجمشید دیدار کرد و پس از بازگشت به برلین کتابی در مورد تحقیقات خود منتشر کرد.او یکبار دیگر در بهمن ۱۳۰۱ (۱۹۲۳) به تختجمشید بازگشت و اینبار دو سال در ایران ماند. در این مدت او پلانی از کل محوطه تخت جمشید و حدود ۵۰۰ قطعه نگاتیو عکس تهیه کرد.
هرتسفلد در جریان کاوشهای خود ۳۰ هزار لوحه خشتی کشف کرد که پس از سوخته شدن تخت جمشید به دست اسکندر کبیر، از حالت خشت خام به صورت خشت پخته درآمدند و تا روزگار ما دوام آوردند.
به عقیده هرتسفلد این الواح خشتی "حافظه تاریخی ایرانیان" است.هرتسفلد در سال ۱۹۰۷ دکترای خود را با تزی در مورد پاسارگاد به پایان رسانده بود. او در سال ۱۹۲۰ نیز کرسی استادی جغرافیای تاریخی مشرق زمین را در دانشگاه برلین به دست آورد.ارنست هرتسفلد در ۲۰ ژانویه ۱۹۴۸ در سوئیس درگذشت.
تیمور گورکان ، معروف به تیمور لنگ، نخستین پادشاه گورکانی (تیموری) و پایهگذار این دودمان شاهی که از ۷۷۱ تا ۸۰۷ ه.ق. (۷۴۸ - ۷۸۳ه.خ.) در بیشتر سرزمینهای آسیای مرکزی و غربی پادشاهی کرد. تیمور در زبان ازبکی به معنای «آهن» است و از او با القاب «امیر تیمور»، «تیمور لنگ»، «تیمور گورکان» و «صاحبقران» یاد شدهاست.تیمور پسر تراغای، از ملاکین شهر کَش ترکستان بود .
وی در ۲۵ شعبان ۷۳۶ ه.ق. (۷۱۴ ه.خ.) در همان شهر کش به دنیا آمد. طایفهاش از شاخهٔ «برلاس» ترکستان بود، ولی در آن زمان وابستگی به قوم مغول که «چنگیز خان» نامآورترین آن بود نوعی افتخار به حساب میآمد؛ از این رو «تیمور» تبار خود را به چنگیز خان و قوم مغول میرساند.
شهرت تیمور از فتح خوارزم در سال ۷۸۱ ه.ق. (۷۵۸ ه.خ.) آغاز شد. تیمور در سال ۷۸۱ ه.ق. خراسان را تسخیر کرد و در سال ۷۸۴ ه.ق. (۷۶۱ه.خ.) گرگان،مازندران، سیستان و هرات را گشود و آل کرت را به تصرف درآورد.
در سال ۸۰۰ تیمور سرزمین فارس، بخشی از عراق، لرستان و آذربایجان را گرفت و سلسلهٔ جلایریان را نیز منقرض کرد. آن گاه رو به خزر نهاد و اهالی برخی از شهرهای آن را به قتل رساند. در سال ۷۹۵ ه.ق. بعد از انقراض مظفریان متوجه آسیای کوچک شد. در سال ۸۰۰ (۷۷۶ ه.خ.) هند را فتح کرد و دهلی را به تصرف درآورد. با عثمانیان نیز جنگها کرد و در سال ۸۰۴ (۷۸۰ ه.خ.) بایزید عثمانی را به اسارت بگرفت. تیمور در سال ۸۰۷ (۷۸۳ ه.خ.) به سمرقند پایتخت خویش برگشت، عزم تسخیر چین را نمود ولی اجل مهلتش نداد و در سال ۸۰۷ (۷۸۳ ه.خ.) در ۶۹ سالگی در قزاقستان درگذشت.در ۷۶۱ ه.ق. / ۱۳۶۰ م.، فردی به نامتغلق تیمور، از نوادگان جغتای، از ترکستان به ماوراءالنهر لشکر کشید. حاجی برلاس که دفاع از شهر کش - بعدها شهر سبز خوانده شد - را در مقابل این مهاجم دشوار یافت، دفاع از ولایت را به پسر تراغای - تیمور گورکان - سپرد. تیمور که در چنین آشوبی قدم به صحنه حوادث گذاشت در آن هنگام ۲۵ سال داشت. تیمور توانست با زیرکی و سیاست، از همان آغاز کار، و با اظهار اطاعت نسبت به مهاجمان، شهر کش را از قتل و غارت نجات دهد. سپس با امیر حسین - نوادهٔ قزغن درکابل - بنای دوستی گذاشت و بالاخره خواهر او - اولجای ترکان - را به عقد ازدواج خود درآورد.تیمور به سبب همین خویشاوندی در خانوادهٔ امیر حسین به «گورکان» (به معنای داماد) مشهور شد. با این حال دوستی تیمور با امیر حسین دیری نپایید و با مرگ اولجای ترکان جنگ بین این دو امیر اجتنابناپذیر شد. در آخرین نبرد، قلعهٔ هندوان نزدیک بلخ، به محاصرهٔ سپاه تیمور درآمد و امیر حسین مغلوب و مقتول شد. با این پیروزی تیمور در بلخ به فرمانروایی مستقل رسید (رمضان ۷۷۱ ه.ق. / آوریل ۱۳۷۰ م.) و خود را صاحبقران خواند. چهار تن از زنان امیر حسین را نیز به ازدواج خود درآورد و باقی را به سرداران بخشید. پس از آن به ماوراءالنهر رفت و سمرقند را پایتخت خویش ساخت.تیمور در جنگ با والی لرستان (اتابک لر) نیز چند زخم برداشت، دو انگشت دست راستش قطع شد و پای راستش چنان صدمه دید که تا پایان عمر میلنگید؛ ولی با دست راست به خوبی شمشیر میزد و به این دلیل به «تیمور لنگ» شهرت یافت.
در یورشی سهساله که از ۷۸۸ تا ۷۹۰ ه.ق. طول کشید آذربایجان،خراسان ،لرستان، ارمنستان، گرجستان و شروان را نیز تصرف کرد و در سال ۷۹۳ ه.ق. مردم خوارزم را قتل عام کرد.
حملهٔ پنجساله وی بین سالهای ۷۹۴ تا ۷۹۸ ه.ق. صورت گرفت و پس از آن حکومت هر شهر را به یکی از فرزندان یا خویشاوندان خود سپرد. سپس مسکو را فتح کرد و عازم هندوستان شد. در سال ۸۰۱ ه.ق آن جا را تصرف کرد و صدهزار نفر را به قتل رساند. پس از تقسیم شهرها و نواحی تصرفشده، به سمرقند بازگشت.
تیمور در پاییز سال ۱۳۹۹ م. آخرین و طولانیترین سفر جنگی خویش، با نام «یورش هفتساله»، را به جانب نواحی غربی آغاز کرد که به شکست سلطانهای مملوک مصر و عثمانی انجامید. وی هنگام رهسپار شدن به این سفر جنگی ادارهٔ سمرقند را به محمد سلطان، پسر بزرگ جهانگیر، واگذار کرد و اندیجان را نیز به اسکندر، پسر عمر شیخ واگذار کرد.لشکرکشی تیمور به ایروان از سال ۸۰۲ تا ۸۰۷ هجری طول کشید و در طول این لشکرکشیها حلب، دمشق و بغداد را نیز تصرف کرد. تیمور در اواخر سال ۸۰۲ ه.ق. (۱۴۰۰ م.) پیش از حمله به جانب سیواس، همسران و تعدادی از شاهزادگان را تحت سرپرستی عمر بهادر، پسر میران شاه، به سمرقند فرستاد.
در سال ۸۰۴ ه.ق. در نبرد آنقره بایزید سلطان عثمانی معروف به ایلدروم بایزید (به معنای صاعقه) را مغلوب و اسیر کرد. تیمور بعد از لشکرکشی به آناتولی در ژوئن ۱۴۰۳ م./۸۰۶ ه.ق.، به گرجستان آمد و زمانی به فتوحات در آن سرزمین مشغول بود. پس از آن قصد فتح چین کرد و رهسپار آن جا شد. او با سپاهیانش تا کنار رود سیردریا نیز رفت، ولی در اُترار شهری در کنارهٔ شرقی این رود بیمار شد و در رمضان سال ۸۰۷ ه.ق. / فوریه ۱۴۰۵ میلادی، در ۷۱ سالگی درگذشت.
تیمور در مقبرهای به سال ۱۴۰۵ میلادی دفن شد که خودش قبلاً دستور داده بود به صورت بنایی مجلل بسازند و مادر او بیبی خانم در آن دفن شده بود و بعداً عدهٔ دیگری از خاندان تیموری نیز در آن دفن شدند. وقتی تیمور در آن مدفون شد، این مکان به گور امیر معروف شد.که اکنون در سمرقند است.
تیمور پس از ۳۶ سال سلطنت و بر جا گذاشتن قلمروی گسترده از خود ۳۱ پسر، نوه، نبیره و نبیرهزاده باقی گذاشت.[۱۵] تیمور از ۷۷۸ ه.ق. / ۱۳۷۷ م. تا هنگام مرگش در ۸۰۷ ه.ق./ ۱۴۰۵ م، به مدت ۲۹ سال، جهانی را با تهاجمات و یورشهای مکرر خود و با خشونتی وصفناپذیر، در هم کوبید و بنیان تیموریان ایران و به واسطهٔ ظهیرالدین محمد بابر، از نوادگانش، دودمان شاهی گورکانیان هند یا «امپراتوری مغول هند» را گذاشت که بلافاصله پس از مرگش، انحطاط و زوال و تجزیهٔ آن آغاز شد. بدین ترتیب فتوحات تیمور که به قیمت خونریزیهای دهشتبار و ویرانیهای بسیار به دست آمد، دیری نپایید. قلمرو تیمور با ظهور دو طایفهٔ ترکمان - قراقویونلو و آق قویونلو - تجزیه و بعدها توسط دولت صفوی یکپارچه و متمرکز شد.
موارد بسیار زیادی از قتلعامها و خشونتهای تیمور را در تاریخها آورده اند. اما تیمور علاوه بر آن، بسیاری از هنرمندان و دانشمندان شهرهای فتحشده را به پایتخت خود یعنی سمرقند میآورد. افراد زیادی از نقاشان برجسته و استادان معماری، فقیهان و نظایر آن وجود دارد که توسط تیمور به سمرقند آورده شدند. این موارد نقش فراوانی در تحولات بزرگ هنری و فرهنگی در عصر پس از تیمور داشت.تیمور به رسم ایلیاتی درون چادر یا اگر هم در قصر سلطنتی بود روی زمین غذا میخورد. چون از نسل صحراگردان آسیای مرکزی بود غذای او اغلب کباب گوشت کرهاسب بود. پیرو یکی از مذاهب اهل تسنن بود و به گفتهٔ خودش از چهلسالگی حتی یک وقت از پنج وقت نمازش قضا نمیشد مگر در هنگام جنگ. او برای ساختن سمرقند و قصرها و مساجد آن از تمام شهرهای ایران هنرمندان و صنعتگران را به آن جا برد. وقتی میخواست شهر زادگاه خویش کَش را تجدید بنا کند، دو تن از معماران به او قول داده بودند که در موقع معینی ساختمانی را تمام خواهند کرد، اما موفق نشدند، تیمور آن دو را گردن زد. در ادارهٔ کشور و انتصاب فرماندهان ویژگیهایی داشت که به خوبی جدیت او را نمایان میساخت. کسی را به فرماندهی سپاه انتخاب میکرد که از نظر منش و شخصیت سنگدلتر، دیندار و بیرحمتر باشد.در سخن گفتن از لغات فارسی، ترکی و مغولی استفاده میکرد. افرادی که به او خیانت میکردند را بهشدت سرکوب میکرد و دستور میداد پوستشان را زندهزنده بکَنند. در ۱۹۴۱ م. همزمان با حملهٔ هیتلر به شوروی که نزد روسها به جنگ میهنی مشهور شد، خاورشناسان شوروی قبر تیمور را شکافتند تا بتوانند از روی شکل جمجمهاش مجسمهٔ او را بسازند. بعد از ۵۷۵ سال اسکلت او سالم بود و پای چپش کوتاهتر از پای راستش بود و روی جمجمهاش هنوز مقداری از ریش او که حنایی رنگ بود وجود داشت.از مورخان دورهٔ تیموری شرفالدین علی یزدی میگوید: «مقصود او بلندی نام و فتح کشور بود و به جهت تحصیل اسباب این دو مطلب پروا نداشت که ملکی با خاک یکسان شود یا خلقی با تیغ بیجان شود. حیات و عافیت جمیع افراد بشر را در مقابل ترقی و استیفای خواهش خود فدا می کرد.»
تیمور فاتح بزرگی بود و تقریباً هیچگاه شکست نخورد و همهٔ جهان پیرامونش را فتح کرد. حتی سرزمین های دوردستی مثل هند و بخشهایی از سوریه و مناطق شرقی ترکیه کنونی و مسکو پایتخت روسیه کنونی از هجوم تیمور در امان نماندند. فتوحات پیدرپی تیمور خود نشانگر آگاهی عمیق او از امور رزمی و دقت زیاد او به امور تدارکاتی جنگ هستند.
شیوهٔ تیمور در سرکوب حاکمان مناطق بر تسلیم و ابقا استوار بود. حاکمی که تسلیم میشد به عنوان حاکم دستنشانده در منصب خویش ابقا میگردید و اگر سرکشی میکرد به شدت سرکوب و تنبیه میشد؛ مثلاً هنگامی که امیر ولی (که بر حکومت گرگان و استرآباد ابقا شده بود) سرکشی کرد تیمور به آن نواحی لشکر کشید و او را سرکوب کرد.
قتلعام مردم اصفهان
شهر اصفهان از نظر آبادی و صنعت و هنر در مرکز فلات ایران برای کلیهٔ کسانی که به ایران هجوم میآوردند مورد توجه بود. تیمور زمانی که در خراسان بود دچار نوعی بیماری شد که پزشکان تشخیص دادند که این بیماری ناشی از گرمی مزاج است و تنها آبلیموی شیراز است که رفع این بیماری میکند. تیمور از این جهت نامهای به شاه منصور از آل مظفر فرستاد و از او درخواست کرد که چندین ظرف بزرگ آبلیموی شیراز بهسرعت به خراسان بفرستد. شاه منصور در جواب تیمور نوشت: «من دکان عطاری ندارم که تو مرا تحقیر میکنی و خیال میکنی که از نسل چنگیز هستی و من برای تو آب لیمو بفرستم. این کار خیال باطلی است. اگر هم آب لیموفروش بودم برای تو نمیفرستادم.» در آن زمان آل مظفر بر کرمان، شیراز، اصفهان و خوزستان فرمانروا بودند و مرکز حکومت آنان شیراز بود. حاکم اصفهان عموی سلطان زینالعابدین پادشاه مظفر بود و نظر داشت که اگر تیمور به اصفهان حمله کند ما باید دروازههای شهر را روی او باز کنیم ولی شاه منصور مظفری اعتقاد داشت که باید در مقابل تیمور ایستادگی کرد.
در آن موقع اصفهان دارای دیوار و برج و باروی محکمی بود که قطر آن، آن قدر پهن بود که یک گاری میتوانست روی دیوار شهر حرکت کند. تیمور لنگ از راه همدان و گلپایگان خود را به سِدهٔ اصفهان (خمینی شهر کنونی، شهری نزدیک اصفهان)رسانید و در آن جا پس از کسب اطلاعات وسیعی از وضعیت اصفهان، شهر را از بهار سال ۷۸۹ ه.ق. محاصره کرد. علمای شهر به اتفاق حاکم شهر توافق کردند که از تیمور امان بخواهند و در عوض به او باج و خراج بدهند تا شهر دچار قتل و کشتار نشود. در این موقع امیرمنصور مظفری برای جمعآوری سپاه از طریق شیراز به خوزستان بهویژه دزفول رفت.
امیر حملهٔ خود را آغاز کرد و حدود هفتادهزار نفر را کشت ولی بچههای یتیم زیادی در شهر به جا ماندند. تیمور ابتدا مردم باقیمانده را وادار کرد که کشتهشدگان تاتار را دفن کنند. در نزدیک مسجد جامع اصفهان در یک منطقهٔ مرتفع تمام بچههای کشتهشدگان توسط یکی از بزرگان شهر جمعآوری شدند. امیرتیمور وقتی که به سمت کودکان نظر کرد، پرسید که این نگونبختان خاکنشین کیستند؟ آن مرد بزرگ گفت: کودکان بینوا هستند که پدر و مادرشان به تیغ سربازان تو هلاک شدهاند. تیمور چیزی نگفت و به آن سویی راند و چنان نمود که ایشان را ندیدهاست.
ایوان چهارم واسیلیویچ متولد ۲۵ اوت ۱۵۳۰ در مسکو، و درگذشته در ۱۸ مارس ۱۵۸۴ میلادی در مسکو یکی از تزاران امپراطوری روسیه بود. به خاطر جنایات بیبدیلش در کشور روسیه به او لقب «ایوان مخوف»دادهاند.
او در سال ۱۵۵۳ به شاهزادگی اعظم مسکو رسید. در زبان روسی به او لقب گروزنی(Grozny) دادهاند که به معنای توانایی قدرت و سختی است. هر چند که در فارسی امروز آن را مخوف ترجمه نمودهاند. ایوان در مقام شاهزادگی اعظم شاهد تغییرات بسیاری بود که او را از زمامداری یک ایالت به کنترل یک امپراتوری کوچک و به یک قدرت منطقهای تبدیل نمود و در سال ۱۵۴۷ به عنوان اولین تزار به مقام تزار تمامی روسیه رسید.
ایوان ۳ ساله بود که پس از مرگ پدرش گراندوک مسکو شد و در سن ۱۶ سالگی با لقب تزار حکومت بر شاهزاده نشین مسکو و قلمروی آن روزگار روسیه را دست گرفت. او خود را جانشین امپراتورهای بیزانس میدانست که یک قرن قبل از این تاریخ امپراتوری آنها توسط عثمانیها منقرض شده بود. او میخواست کشورش را از زیر سایه اشغال مغولها که موجب عقب ماندگی روسیه شده بود بیرون آورده و به سطح کشورهای غربی برساند. اما تا زمان مرگش موفق نشد روسیه را به یک کشور پیشرفته تبدیل کند. ایوان چهارم در چندین نبرد تاتارهای ولگا را شکست داد و شهرهای غازان و آستراخان را به خاک روسیه منضم کرد.
او سپس گروهی از قزاقها را به جنگ خان سیبری فرستاد و با شکست او سیبری نیز به خاک روسیه پیوست. با این حال، ایوان چهارم از خان تاتار کریمه شکست سختی خورد و خان تاتار کریمه بی وقفه قلمروی او و حتی شهر مسکو را مورد تهدید قرار میداد. ایوان در تلاشهایش برای گشودن دروازههای غرب و دریای بالتیک به روی روسیه نیز با ناکامی مواجه شد.
ایوان چهارم از اواسط سلطنتش به دلیل خیانت بسیاری از بویارها «نجبای روسیه» دچار بدبینی شد و دست به قتل و کشتار زد. ایوان چهارم ۱۲۰۰۰ نفر از بویارها را از بین برد و زمینهای آنها را تصاحب کرد. او پس از کشتار هزاران بویار دستور داد اهالی شهر نووگورد در شمال مسکو که شورش کرده بودند را در رودخانه غرق کنند.
جنون مرگبار او تا جایی پیش رفت که پسر بزرگش را به ضرب چوبدستی کشت.
سرانجام ایوان مخوف در سن ۵۵ سالگی در روز ۱۸ مارس ۱۵۸۴ میلادی در مسکو در حین بازی شطرنج بر اثر سکته قلبی درگذشت و در پی مرگش روسیه برای چندین دهه دچار آشوب و هرج و مرج گردید.
هوارد کانکلین باسکرویل (Howard Conklin Baskerville) (متولد ۱۰ آوریل ۱۸۸۵ و در گذشته ۱۹ آوریل ۱۹۰۹) معلم آمریکایی مدرسه مموریال (مدرسه مبلغین مذهبی فرقه پرسبیتری) در تبریز بود. از او اغلب به عنوان «لافایت آمریکایی ایران» یاد میشود.
هوارد باسکرویل معلم ۲۳ ساله در پاییز ۱۹۰۸ به دعوت مدرسه مموریال تبریز جهت تدریس تاریخ به ایران آمد. ورود او به ایران مقارن با دورهای بود که محمد علی شاه در تهران مجلس را به توپ بست و اساس مشروطه را برچید و دوره استبداد صغیر را در ایران حاکم کرد. باسکرویل در مدرسه تاریخ عمومی درس میداد، اما به خواست شاگردان مدرسه و معلمان مدرسه مانند مرحوم شریفزاده تدریس حقوق بینالملل را نیز بر عهده گرفت. در همان دوران مردم تبریز به رهبری ستارخان و باقرخان برای اعاده مشروطیت به پاخاستند و به دنبال این حوادث دستهای در تبریز به نام فوج نجات تشکیل شد. باسکرویل که دوره سربازی را در آمریکا دیده بود، به قول خودش به جای نقالی تاریخ مردگان تصمیم گرفت مشق نظامی به جوانان بیاموزد. در همین ایام مرگ سید حسن شریفزاده دوست و یار نزدیک باسکرویل چنان او را منقلب کرد که در جواب همسر کنسول آمریکا که از او خواسته بود از صف مشروطهخواهان جدا شود، ضمن پس دادن پاسپورتش گفت:تنها فرق من با این مردم، زادگاهم است و این فرق بزرگی نیست.
باسکرویل در شهر نورث پلات در ایالت نبراسکا متولد شد، و در ایالت نیوجرزی تحصیل نمود.
شاید علاقهٔ خاصی که بسیاری از ایرانیان به ایالات متحده آمریکا دارند از تبریز نشات گرفته باشد، جایی که این مبلغ نبراسکایی در آنجا کشته شد.
باسکرویل، مدرس مدرسه مموریال آمریکاییها بود. این مدرسه یکی از موسساتی بود که توسط هیئتهای اعزامی آمریکایی، که در شهر تبریز از اواسط قرن نوزده میلادی خدمت کرده بودند، بنیان گذاشته شده بود. او در سال ۱۹۰۷ پس از فارغ التحصیلی از مدرسه علوم دینی-الهی پرینستون برای تدریس در مدرسهٔ آمریکایی مموریال تبریز، به ایران آمد، و به حرکت انقلابی در ایران پیوست و با محاصره سلطنت طلبان که شهر تبریز را به قحطی کشانده بود، مبارزه کرد. در روز ۱۹ آوریل ۱۹۰۹ در حالی که وی فرماندهی یگانی ۱۵۰ نفره از رزمندگان ملی گرا را در پیکار علیه نیروهای سلطنتی، به عهده داشت و فقط ۹ روز از جشن تولد ۲۴ سالگی او میگذشت، به ضرب گلولهای که به قلب وی اصابت نمود، از پای درامد.
به دیگر سخن باسکرویل در دوشنبه ۳۰ فروردین ۱۲۸۸ در نبرد سنگین «شام غازان» که بین فوج نجات و مشروطه خواهان از یک سو، و قزاقان مدافع استبداد از دیگر سو درگرفت، براثر شلیک گلولهای به سینهاش در دم جان باخت. وی فرمانده فوج نجات بود. مرگ باسکرویل بر تبریزیان سخت ناگوار افتاد. تشییع جنازهباشکوهی برای او در تبریز به راه افتاد و پیکر وی را در روز سه شنبه ۳۱ فروردین ۱۲۸۸ خورشیدی برابر با ۲۰ آوریل ۱۹۰۹ میلادی در گورستان امریکاییان در تبریز به خاک سپردند.کنسول وقت انگلستان در تبریز یعنی آلبرت چارلز راتیسلاو گزارش میکند که تشییع جنازه وی مراسمی کاملاً تاثیر گذار بوده و بسیاری از اعضای انجمن آذربایجان در ان شرکت نمودند و حتی در کلیسای آمریکایی حضور یافتند تا احترام و قدردانی خود را نسبت به باسکرویل نشان بدهند" که در چنین بستر داغی از تعصب دینی اسلامی در تبریز کاملاً کم سابقه بود.
روز دوشنبه ۳۰ فروردین ۱۳۳۸ برابر با پنجاهمین سالگرد فوت باسکرویل، مراسمی در مدرسه پروین (مدرسه مموریال سابق) برگزار گردید. این مراسم در تالار دبیرستان که بنام باسکرویل نامگذاری شده بود از طرف علی دهقان مدیر کل اداره فرهنگ آذربایجان شرقی برنامه ریزی گردیده بود. دعوت شدگان ایرانی شاملرضازاده شفق که از شاگردان باسکرویل بود و افراد دیگری مثل حسن تقی زاده، اسماعیل امیرخیزی، ابوالقاسم فیوضات، علی هیئت، مهدی علویزاده شرکت داشتند و از آمریکاییان مقیم تهران نیز سفیر کبیر آمریکا، رئیس اصل چهار، اندرسن رئیس USIS، اگرمان رئیس بخش فرهنگی، هولینیک دبیر اول و خانم ماکداولمسیونر آمریکایی شرکت کرده بودند.
امروزه، تندیسی از باسکرویل تحت عنوان شهید در خانهٔ مشروطهٔ تبریز نصب است. فرش یاد شده نیز توسط بافندگان تبریزی بافته شد و برای مادر باسکرویل در آمریکا به نشان تقدیر از شجاعت و ایثار او فرستاده شد که البته هیچ گاه به دست او نرسید.
هنوز هم بسیاری از ملی گرایان ایرانی، به باسکرویل ادای احترام میکنند و به وی به عنوان نمونهای از آمریکاییانی مینگرند که میتوانند با ایرانیان هم پیمان باشند. در زمان مشروطه، مردم ایران، کشور امریکا را به عنوان نیروی سوم کارامدی میدیدند که میتوانست قدرت لندن و سنت پترزبورگ را در تهران در هم بشکند. بسیارند ایرانیانی که باسکرویل را ستایش نموده و او را شهید میدانند. وی در گورستان مسیحیان ارمنی (در ان زمان گورستان امریکاییها) در تبریز به خاک سپرده شدهاست و برخی علاقهمندان ناشناس به طور متناوب سنگ مزار وی را با گلهای تازه تزیین میکنند.